ديشب افطار خونه خاله نجمه و عمو مهدي دعوت بوديم دايي شهرام و بهرام هم بودن مبينا(دختر دايي بهرام) و درسا(دختر خاله نجمه) هم كه مثل هميشه كلي اذيت كردن،درسا هم كه آخراي مهموني از خستگي خوابش برد ماهان و شايان كوچولو (پسر دايي شهرام) كه 5 ماه از ماهان بزرگتره اصلا اذيت نكردن،براي خودشون فقط بازي كردن ماهان و شايان در كنار هم ...
شاه پسرم سلام از وقتي 4 ماهه شدي شيرين تر و بازيگوش تر شدي دوست داري همش بات حرف بزنيم و بازي كنيم اگه 1 دقيقه بت محل نزاريم شروع ميكني به داد و فرياد جوري داد ميزني كه ما ميترسيم حنجره ات داغون بشه دوست داري بشيني روي پامون و تا بخوابونيمت باز شكايت كردنت شروع ميشه اگه كسي صورتشو بياره نزديك صورته خوشگلت توام 10 تا انگشتات رو ميكني توي دهنش و لباش رو نيشكون ميگيري فداي تو... ...
الان كه دارم اين پست رو براي پسرم مينويسم ماهان نيستش آخه امروز تولد امام حسن مجتبي بوده براي همين ماهان به همراهه مامانش و مامان بزرگش و عمه هانيه و خاله نجمه اش رفته مولودي اين اولين مولوديه كه تا حالا رفته ...